دقیقاً نمیدونم که انگیزه من از نوشتن این شعر چه بودهست؟! (یعنی یادم نمیاد 😁) (گرچه اساساً سرگرمی بوده و قبلا هم اشاره کردم). ولی مشخصه که فکری نه چندان کم پشتش هست و تاثیرپذیرفته از آموختههای دوران دبیرستانه. فلسفه و عرفان کلا جالبه و در اون زمان که تازه با مولانا آشنا میشیم که دم از اسرار و اینها میزند فضای جذابی رو ایجاد میکنه. حتما این فضای جالب باعث ایجاد انگیزه میشه. این نسخه اکتبر 2016 هست که من پیداش کردم با کمی تغییر.
هرکسی ظرفی بُوَد
بامْ قد، برفی بُوَد
هرچه بُد شهد و شکر
بس بُوَد حیفاس دگر
بایدی سِر را به ظرف
سِر نباشد شد به حرف
ظرف مملو، از چو هر
در نیارد هیچ گهر
آن برون شد گر ز جای
ریخت، بُوَد در زیر پای
بایدی سِر را به ظرف
سِر نباشد شد به حرف
🍂 ظرف تو دریا بُوَد
آب دنیا مال تو
ظرف تو گر کاسهایست
سِر نباشد کار تو 🍂
گِل در این دل، گر دل است
ژرف دل، ورنه گِل است
🍂 ظرف تو دریا بُوَد
آب دنیا مال تو
ظرف تو گر کاسهایست
سر نباشد کار تو 🍂
مصرع اول فرد رو به یک ظرف تشبیه کرده که یک ظرفیت و اندازهای برای نگهداشتن محتویات (دانش یا اسرار (گرچه برداشت شما از اسرار میتونه آزاد باشه)) داره. مصرع دوم اشاره به مَثل «هرکه بامش بیش، برفش بیشتر» داره؛ هرکسی ظرفیت بیشتری داشته باشه، محتویات با ارزش بیشتری میتونه داشته باشه (هرچند میتونه این محتویات بیارزش هم باشه ولی ابتدا جنبه مثبت ماجرا در نظر گرفته شده) . شهد و شکر که همین محتویات با ارزش (یا سِر) باشه به اندازهی ظرف قابلیت داره و بیشتر از اون نمیتونه درخودش گنجایش بده (مشخصه که بیشتر از ظرفیت اون باعث هدررفت میشه که در بیت پنجم اشاره شده). باید بگم که بیت دوم و سوم اگر جابهجا میشدن از جهاتی بهتر معنا میدادن. سِر و حرف در بیت سوم در مقابل هم هستند به نوعی؛ حرف، سخنیست که محدودیت خاصی ندارد و یکبند گفته میشود که نباید سر را اینچنین هدر داد (تشبیه سر ← به سخن با ارزش) بلکه باید به اندازه و مقتضی (اندازه ظرف) گفته بشه. نکته دیگری که در بیت چهارم مشخص میشه اینه که ممکنه یک ظرفی از قبل حاوی محتویاتی باشه که ریختن محتویات با ارزش در اون ممکن نباشه [یا باعث ایجاد ناخالصی شه] [یاد یک فیلم از جکی چان میافتم 😂 (در قلمرو ممنوعه) که برای آموزش، به مثال «کاسهای که پره نمیشه توش چیزی ریخت» اشاره میکنه؛ اصلا فکر نکنید که یه وقت از اونجا ایده گرفته باشما 🙄😜] و بیت پنجم هم که عاقبت ریختن بیش از اندازه، یا ریختن در ظرفی از قبل پُر است که قبلا اشاره کردم باعث هدررفت آن میشود. مصرع «گِل در این دل، گر دل است/ژرف دل ورنه گل است»: از آنجا که اسرار، کار دل است و دل از گِل است، دلی (یا بهتر بود گفته میشد گِلی) کارش اسرار است که ظرفیتی زیاد (ژرفای عمیق) داشته باشد. «دل» اول در مصرع اول مجاز از دنیا است. [فکر میکنم این بیت برداشت آزاد شما را محدودتر کند چراکه کمی عرفانی مینمایاند😁 اگه مولانا با خبر بشه تنش در گور خواهد لرزید 😂] و دو بیت آخر هم که پیرو بیت قبلی اشاره میکند که ژرفای این ظرف است که اگر به اندازه بستر دریا باشد، آب دنیا (اسرار) در آن سرازیر میشود و اگر به اندازه کاسه کوچک باشد از اسرار بهرهای نخواهد برد.
این شعر به نظرم در نگاه محاورهای این مفهوم رو میرسونه که : «آقا هرکسی به اندازه ظرفیت و جنبهای که داره باید بدونه» (البته درحال حاضر میدونم که میتوان با افزایش دانایی، ایجاد ظرفیت کرد.) ؛ در نگاه دیگر البته اگر اسرار رو عرفانی در نظر بگیریم به نظرم بیشتر قابلیت پذیرش و همخوانی داره.
یک نکته مهم رو بگم که در توضیحات اول شعربلاگ هم اشاره کردم که اینها بیشتر شبیه بازی کردن است و جنبه فان دارد.